اجبار پايان
*
ما همه رنج و غم اين دور و دوران ديده ايم
زخم ناسور زمان در چنگ توفان ديده ايم
ما همه بی بال و بی پر در اوج پروازی نگون
بس که جور زندگی در کنج زندان ديده ايم
ما همه ماتم نشين در اين سرای جسم و جان
زانکه مرگ دوست را با چشم حيران ديده ايم
قصه تقدير و غم در انحنای روز و شب
اشک را با هر فغان، مژگان به مژگان ديده ايم
روح من ماتم سرا، درمانده در غم روح تو
انقدر رنجی که ما عريان و پنهان ديده ايم
زخم ها بر جسم و جان از روزگار و روزگار
رحم حيوان را به خود در ظلم انسان ديده ايم
عقده ها ماند به دل در اين سرای سرنوشت
زانکه قبل از هر شروع، اجبار پايان ديده ايم
لينا روزبه حيدری