حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد کی ائتیا طوعا او کرها . که لئیمان در جفا صافی شوندچون وفا بینند خود جافی شوند مسجد طاعاتشان پس دوزخستپایبند مرغ بیگانه فخست هست زندان صومعهٔ دزد و لیمکاندرو ذاکر شود حق را مقیم چون عبادت بود مقصود از بشرشد عبادتگاه گردنکش سقر آدمی را هست در هر کار دستلیک ازو مقصود این خدمت بدست ما خلقت الج, ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 2 hours ago سنایی غزنوی 1 Views رباعیات سنایی غزنوی * مر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا باد رأی تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد سنایی غزنوی , ...ادامه مطلب
باز جواب انبیا علیهم السلام . انبیا گفتند فال زشت و بداز میان جانتان دارد مدد گر تو جایی خفته باشی با خطراژدها در قصد تو از سوی سر مهربانی مر ترا آگاه کردکه بجه زود ار نه اژدرهات خورد تو بگویی فال بد چون میزنیفال چه بر جه ببین در روشنی از میان فال بد من خود ترامیرهانم میبرم سوی سرا چون نبی آگه کنندهست از نهانکو بدید آنچ ندید اهل جهان گر طبیبی گویدت , ...ادامه مطلب
معنی حزم و مثال مرد حازم . یا به حال اولینان بنگریدیا سوی آخر بحزمی در پرید حزم چه بود در دو تدبیر احتیاطاز دو آن گیری که دورست از خباط آن یکی گوید درین ره هفت روزنیست آب و هست ریگ پایسوز آن دگر گوید دروغست این برانکه بهر شب چشمهای بینی روان حزم آن باشد که بر گیری تو آبتا رهی از ترس و باشی بر صواب گر بود در راه آب این را بریزور نباشد وای بر مرد ستیز ا, ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 1 hour ago سنایی غزنوی 1 Views رباعیات سنایی غزنوی * دل خسته و زار ناتوانم ز غمت خونابه ز دیده می برانم ز غمت هرچند بلب رسیده جانم ز غمت غمگين مانم چو بازمانم زغمت سنایی غزنوی , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 2 hours ago ابوسعیدابوالخیر 1 Views رباعیات ابوسعید ابوالخیر * شمشیر بود ابروی آن بدر منیر و آن دیده بخون خوردن چستست چو شیر از یک سو شیر و از دگر سو شمشیر مسکین دل من میان شیر و شمشیر ابوسعید ابوالخیر , ...ادامه مطلب
برون رفتن به سوی آن درخت . چون برون رفتند سوی آن درختگفت دستش را سپس بندید سخت تا گناه و جرم او پیدا کنمتا لوای عدل بر صحرا زنم گفت ای سگ جد او را کشتهایتو غلامی خواجه زین رو گشتهای خواجه را کشتی و بردی مال اوکرد یزدان آشکارا حال او آن زنت او را کنیزک بوده استبا همین خواجه جفا بنموده است هر چه زو زایید ماده یا که نرملک وارث باشد آنها سر بسر تو غلامی کسب و کارت ملک اوستشرع جستی شرع بستان رو نکوست خواجه را کشتی باستم زار زارهم برینجا خواجه گویان زینهار کارد از اشتاب کردی زیر خاکاز خیالی که بدیدی سهمناک نک سرش با کارد در زیر زمینباز کاوید این زمین را همچنین نام این سگ هم نبشته کارد برکرد با خواجه چنین مکر و ضرر همچنان کردند چون بشکافتنددر زمین آن کارد و سر را یافتند ولوله در خلق افتاد آن زمانهر یکی زنار ببرید از میان بعد از آن گفتش بیا ای دادخواهداد خود بستان بدان روی سیاه مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 58 mins ago ابوسعیدابوالخیر 1 Views رباعیات ابوسعید ابوالخیر * در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر وز کشتن من هیچ نداری تقصیر با غیر سخن گویی کز رشک بسوز سویم نکنی نگه که از قصه بمیر ابوسعید ابوالخیر , ...ادامه مطلب
گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا . پس همینجا دست و پایت در گزندبر ضمیر تو گواهی میدهند چون موکل میشود برتو ضمیرکه بگو تو اعتقادت وا مگیر خاصه در هنگام خشم و گفت و گومیکند ظاهر سرت را مو بمو چون موکل میشود ظلم و جفاکه هویدا کن مرا ای دست و پا چون همیگیرد گواه سر لگامخاصه وقت جوش و خشم و انتقام پس همان کس کین موکل میکندتا لوای راز بر صحرا زند پس موکلهای دیگر روز حشرهم تواند آفرید از بهر نشر ای بده دست آمده در ظلم و کینگوهرت پیداست حاجت نیست این نیست حاجت شهره گشتن در گزندبر ضمیر آتشینت واقفاند نفس تو هر دم بر آرد صد شرارکه ببینیدم منم ز اصحاب نار جزو نارم سوی کل خود روممن نه نورم که سوی حضرت شوم همچنان کین ظالم حق ناشناسبهر گاوی کرد چندین التباس او ازو صد گاو برد و صد شترنفس اینست ای پدر از وی ببر نیز روزی با خدا زاری نکردیا ربی نامد ازو روزی بدرد کای خدا خصم مرا خشنود کنگر منش کردم زیان تو سود کن گر خطا کشتم دیت بر عاقلهستعاقلهٔ جانم تو بودی از الست سنگ میندهد به استغفار دراین بود انصاف نفس ای جان حر مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند . گفت ای یاران زمان آن رسیدکان سر مکتوم او گردد پدید جمله برخیزید تا بیرون رویمتا بر آن سر نهان واقف شویم در فلان صحرا درختی هست زفتشاخهااش انبه و بسیار و چفت سخت راسخ خیمهگاه و میخ اوبوی خون میآیدم از بیخ او خون شدست اندر بن آن خوش درختخواجه راکشتست این منحوسبخت تا کنون حلم خدا پوشید آنآخر از ناشکری آن قلتبان که عیال خواجه را روزی ندیدنه بنوروز و نه موسمهای عید بینوایان را به یک لقمه نجستیاد ناورد او ز حقهای نخست تا کنون از بهر یک گاو این لعینمیزند فرزند او را در زمین او بخود برداشت پرده از گناهورنه میپوشید جرمش را اله کافر و فاسق درین دور گزندپرده خود را بخود بر میدرند ظلم مستورست در اسرار جانمینهد ظالم بپیش مردمان که ببینیدم که دارم شاخهاگاو دوزخ را ببینید از ملا مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 8 hours ago شعرای افغانی 1 Views بهانه * دلم گرفت برايش ترانه ميخواهمره فرار قناری ز لانه ميخواهم دمی به عطر نفس های اخر شاعر سکوت سبز ز جنس جوانه ميخواهم ز کوی دوست گذشتم به رنج عمر مپرس که گم شدم، ز خودم من نشانه ميخواهم مهار رنج حوادث و چرخ کين زمان چو زلف تار به تمکين شانه ميخواهم ميان لحظه يی مردود ماندن و رفتن برای بودن خود يک بهانه ميخواهم لينا روزبه حيدری , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 6 mins ago سنایی غزنوی 3 Views رباعیات سنایی غزنوی * در خاک بجستمت چو خور یافتمت بسیار عزیز تر ز زر یافتمت جائی اگر امروز خبر یافتمت جان توکه نیک عشوه گر یافتمت سنایی غزنوی , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 27 mins ago شعرای افغانی 3 Views سوگواريم * در شور انهدام خودم، انتحاريم از حس رحم خويش بخود، مسخ و عاريم ترياک تيره ام به رگ رنج پار خود شادم، به غم چکيده هر درد و خواريم در نقشه زمين و زمان، گم شدم چنين کز سيب و آدم و جبروت اش، فراريم موجی شدم به آب و سکون رفت بيخبر ديدی، ز انجماد، شگفتم، بهاريم ققنوس آخرم که برقصد به شعله ها از جنس خاک نيست چنين سوگواريم حذفم نما به مهر ز قاموس زندگیدر انتظار مرگ، خودم، افتخاريم لينا روزبه حيدری , ...ادامه مطلب
تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام . سجده کرد و گفت کای دانای سوزدر دل داود انداز آن فروز در دلش نه آنچ تو اندر دلماندر افکندی براز ای مفضلم این بگفت و گریه در شد های هایتا دل داود بیرون شد ز جای گفت هین امروز ای خواهان گاومهلتم ده وین دعاوی را مکاو تا روم من سوی خلوت در نمازپرسم این احوال از دانای راز خوی دارم در نماز این التفاتمعنی قرة عینی فی الصلوة روزن جانم گشادست از صفامیرسد بی واسطه نامهٔ خدا نامه و باران و نور از روزنممیفتد در خانهام از معدنم دوزخست آن خانه کان بی روزنستاصل دین ای بنده روزن کردنست تیشهٔ هر بیشهای کم زن بیاتیشه زن در کندن روزن هلا یا نمیدانی که نور آفتابعکس خورشید برونست از حجاب نور این دانی که حیوان دید همپس چه کرمنا بود بر آدمم من چو خورشیدم درون نور غرقمیندانم کرد خویش از نور فرق رفتنم سوی نماز و آن خلابهر تعلیمست ره مر خلق را کژ نهم تا راست گردد این جهانحرب خدعه این بود ای پهلوان نیست دستوری و گر نه ریختیگرد از دریای راز انگیختی همچنین داود میگفت این نسقخواست گشتن عقل خلقان محترق پس گریبانش کشید از پس یکیکه ندارم در یکییاش شکی با خود آمد گفت را کوتاه کردلب ببست و عزم خلوتگاه کرد مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
Mohammad Daeizadeh 13 hours ago ابوسعیدابوالخیر 5 Views رباعیات ابوسعید ابوالخیر * هر لقمه که بر خوان عوانست مخور گر نفس ترا راحت جانست مخور گر نفس تو را عسل نماید به مثل آن خون دل پیر زنانست مخوذ ابوسعید ابوالخیر , ...ادامه مطلب