اقتدا کردن قوم از پس دقوقی . پیش در شد آن دقوقی در نمازقوم همچون اطلس آمد او طراز اقتدا کردند آن شاهان قطاردر پی آن مقتدای نامدار چونک با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدند معنی تکبیر اینست ای امامکای خدا پیش تو ما قربان شدیم وقت ذبح الله اکبر میکنیهمچنین در ذبح نفس کشتنی تن چو اسمعیل و جان همچون خلیلکرد جان تکبیر بر جسم نبیل گشت کشته تن ز شهوتها و آزشد به بسم الله بسمل در نماز چون قیامت پیش حق صفها زدهدر حساب و در مناجات آمده ایستاده پیش یزدان اشکریزبر مثال راستخیز رستخیز حق همیگوید چه آوردی مرااندرین مهلت که دادم من ترا عمر خود را در چه پایان بردهایقوت و قوت در چه فانی کردهای گوهر دیده کجا فرسودهایپنج حس را در کجا پالودهای چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرشخرج کردی چه خریدی تو ز فرش دست و پا دادمت چون بیل و کلندمن ببخشیدم ز خود آن کی شدند همچنین پیغامهای دردگینصد هزاران آید از حضرت چنین در قیام این کفتها دارد رجوعوز خجالت شد دوتا او در رکوع قوت استادن از خجلت نمانددر رکوع از شرم تسبیحی بخواند باز فرمان میرسد بردار سراز رکوع و پاسخ حق بر شمر سر بر آرد از رکوع آن شرمسارباز اندر رو فتد آن خامکار باز فرمان آیدش بردار سراز سجود و وا ده از کرده خبر سر بر آرد او دگر ره شرمساراندر افتد باز در رو همچو مار باز گوید سر بر آر و باز گوکه بخواهم جست از تو مو بمو قوت پا , ...ادامه مطلب
پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم . در تحیات و سلام الصالحینمدح جملهٔ انبیا آمد عجین مدحها شد جملگی آمیختهکوزهها در یک لگن در ریخته زانک خود ممدوح جز یک بیش نیستکیشها زین روی جز یک کیش نیست دان که هر مدحی بنور حق رودبر صور و اشخاص عاریت بود مدحها جز مستحق را کی کنندلیک بر پنداشت گمره میشوند همچو نوری تافته بر حایطیحایط آن انوار را چون رابطی لاجرم چون سایه سوی اصل راندضال مه گم کرد و ز استایش بماند یا ز چاهی عکس ماهی وا نمودسر بچه در کرد و آن را میستود در حقیقت مادح ماهست اوگرچه جهل او بعکسش کرد رو مدح او مهراست نه آن عکس راکفر شد آن چون غلط شد ماجرا کز شقاوت گشت گمره آن دلیرمه به بالا بود و او پنداشت زیر زین بتان خلقان پریشان میشوندشهوت رانده پشیمان میشوند زآنک شهوت با خیالی رانده استوز حقیقت دورتر وا مانده است با خیالی میل تو چون پر بودتا بدان پر بر حقیقت بر شود چون براندی شهوتی پرت بریختلنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت پر نگه دار و چنین شهوت مرانتا پر میلت برد سوی جنان خلق پندارند عشرت میکنندبر خیالی پر خود بر میکنند وامدار شرح این نکته شدممهلتم ده معسرم زان تن زدم مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
بازگشتن به قصهٔ دقوقی . مر علی را در مثالی شیر خواندشیر مثل او نباشد گرچه راند از مثال و مثل و فرق آن برانجانب قصهٔ دقوقی ای جوان آنک در فتوی امام خلق بودگوی تقوی از فرشته میربود آنک اندر سیر مه را مات کردهم ز دینداری او دین رشک خورد با چنین تقوی و اوراد و قیامطالب خاصان حق بودی مدام در سفر معظم مرادش آن بدیکه دمی بر بندهٔ خاصی زدی این همیگفتی چو میرفتی براهکن قرین خاصگانم ای اله یا رب آنها راکه بشناسد دلمبنده و بستهمیان ومجملم و آنک نشناسم تو ای یزدان جانبر من محجوبشان کن مهربان حضرتش گفتی که ای صدر مهیناین چه عشقست و چه استسقاست این مهر من داری چه میجویی دگرچون خدا با تست چون جویی بشر او بگفتی یا رب ای دانای رازتو گشودی در دلم راه نیاز درمیان بحر اگر بنشستهامطمع در آ,بازگشتن ...ادامه مطلب
قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش . آن دقوقی داشت خوش دیباجهایعاشق و صاحب کرامت خواجهای در زمین میشد چو مه بر آسمانشبروان راگشته زو روشن روان در مقامی مسکنی کم ساختیکم دو روز اندر دهی انداختی گفت در یک خانه گر باشم دو روزعشق آن مسکن کند در من فروز غرة المسکن احاذره اناانقلی یا نفس سیری للغنا لا اعود خلق قلبی بالمکانکی یکون خالصا فی الامتحان روز اندر سیر بد شب در نمازچشم اندر شاه باز او همچو باز منقطع از خلق نه از بد خویمنفرد از مرد و زن نه از دوی مشفقی خلق و نافع همچو آبخوش شفعیی و دعااش مستجاب نیک و بد را مهربان و مستقربهتر از مادر شهیتر از پدر گفت پیغامبر شما را ای مهانچون پدر هستم شفیق و مهربان زان سبب که جمله اجزای منیدجزو را از کل چرا بر میکنید جزو از کل قطع شد ,کراماتش ...ادامه مطلب