این مطلب از وب سایت سویل موزیک منتشر گردیده است. دانلود آهنگ نورالدین بزله ای بان و او بان دانلود قطعه کردی عاشقانه ای بان و او بان با صدای زیبای نورالدین بزله همین حالا با کیفیت ۳۲۰_۱۲۸ در سایت سویل موزیک Nooredin Bazleh – “Ey Bano Ow Ban” »/ Download With Text And Online player In ~ SevilMusic آهنگ مر مه چه کردم تو چه شنفتی و قسهی ناکهس له من دور کفتی نورالدین بزله ـــــــــــــــ|SevilMusic|ـــــــــــــــ مر مه چه کردم تو چه شنفتی ♪⋆ و قسهی ناکهس له من دور کفتی ♬ ای بان و او بان یه چه بانی بی ♬ دوس له دوس بهریان یه چه ژانی بی ♪⋆ ـــــــــــــــ|SevilMusic|ـــــــــــــــ نورالدین بزله ای بان و او بان دانلود آهنگ نورالدین بزله ای بان و او بان , ...ادامه مطلب
اذان آقای سراج هرگز به پای اذان موذن زاده اردبیلی نمیرسد،هرگز..در ضمن صحبت ایشان در رابطه با غیر شرعی بودن اذان موذن زاده کاملا” بی مورد و حسادت گونه است..اگر قرار بود بشود اذان را باز خوانی کرد،حضرت استاد شجریان اینکار را میکرد , ...ادامه مطلب
Use In BlogUse this post in your blog لینک کوتاه مطلب : http://mytehranmusic.com/?p=139799 کد پخش آنلاین آهنگ در وبلاگ : مرورگر شما از این کد پشتیبانی نمی کند.دانلود آهنگ جدید , ...ادامه مطلب
حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد کی ائتیا طوعا او کرها . که لئیمان در جفا صافی شوندچون وفا بینند خود جافی شوند مسجد طاعاتشان پس دوزخستپایبند مرغ بیگانه فخست هست زندان صومعهٔ دزد و لیمکاندرو ذاکر شود حق را مقیم چون عبادت بود مقصود از بشرشد عبادتگاه گردنکش سقر آدمی را هست در هر کار دستلیک ازو مقصود این خدمت بدست ما خلقت الج, ...ادامه مطلب
باز جواب انبیا علیهم السلام . انبیا گفتند فال زشت و بداز میان جانتان دارد مدد گر تو جایی خفته باشی با خطراژدها در قصد تو از سوی سر مهربانی مر ترا آگاه کردکه بجه زود ار نه اژدرهات خورد تو بگویی فال بد چون میزنیفال چه بر جه ببین در روشنی از میان فال بد من خود ترامیرهانم میبرم سوی سرا چون نبی آگه کنندهست از نهانکو بدید آنچ ندید اهل جهان گر طبیبی گویدت , ...ادامه مطلب
معنی حزم و مثال مرد حازم . یا به حال اولینان بنگریدیا سوی آخر بحزمی در پرید حزم چه بود در دو تدبیر احتیاطاز دو آن گیری که دورست از خباط آن یکی گوید درین ره هفت روزنیست آب و هست ریگ پایسوز آن دگر گوید دروغست این برانکه بهر شب چشمهای بینی روان حزم آن باشد که بر گیری تو آبتا رهی از ترس و باشی بر صواب گر بود در راه آب این را بریزور نباشد وای بر مرد ستیز ا, ...ادامه مطلب
برون رفتن به سوی آن درخت . چون برون رفتند سوی آن درختگفت دستش را سپس بندید سخت تا گناه و جرم او پیدا کنمتا لوای عدل بر صحرا زنم گفت ای سگ جد او را کشتهایتو غلامی خواجه زین رو گشتهای خواجه را کشتی و بردی مال اوکرد یزدان آشکارا حال او آن زنت او را کنیزک بوده استبا همین خواجه جفا بنموده است هر چه زو زایید ماده یا که نرملک وارث باشد آنها سر بسر تو غلامی کسب و کارت ملک اوستشرع جستی شرع بستان رو نکوست خواجه را کشتی باستم زار زارهم برینجا خواجه گویان زینهار کارد از اشتاب کردی زیر خاکاز خیالی که بدیدی سهمناک نک سرش با کارد در زیر زمینباز کاوید این زمین را همچنین نام این سگ هم نبشته کارد برکرد با خواجه چنین مکر و ضرر همچنان کردند چون بشکافتنددر زمین آن کارد و سر را یافتند ولوله در خلق افتاد آن زمانهر یکی زنار ببرید از میان بعد از آن گفتش بیا ای دادخواهداد خود بستان بدان روی سیاه مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا . پس همینجا دست و پایت در گزندبر ضمیر تو گواهی میدهند چون موکل میشود برتو ضمیرکه بگو تو اعتقادت وا مگیر خاصه در هنگام خشم و گفت و گومیکند ظاهر سرت را مو بمو چون موکل میشود ظلم و جفاکه هویدا کن مرا ای دست و پا چون همیگیرد گواه سر لگامخاصه وقت جوش و خشم و انتقام پس همان کس کین موکل میکندتا لوای راز بر صحرا زند پس موکلهای دیگر روز حشرهم تواند آفرید از بهر نشر ای بده دست آمده در ظلم و کینگوهرت پیداست حاجت نیست این نیست حاجت شهره گشتن در گزندبر ضمیر آتشینت واقفاند نفس تو هر دم بر آرد صد شرارکه ببینیدم منم ز اصحاب نار جزو نارم سوی کل خود روممن نه نورم که سوی حضرت شوم همچنان کین ظالم حق ناشناسبهر گاوی کرد چندین التباس او ازو صد گاو برد و صد شترنفس اینست ای پدر از وی ببر نیز روزی با خدا زاری نکردیا ربی نامد ازو روزی بدرد کای خدا خصم مرا خشنود کنگر منش کردم زیان تو سود کن گر خطا کشتم دیت بر عاقلهستعاقلهٔ جانم تو بودی از الست سنگ میندهد به استغفار دراین بود انصاف نفس ای جان حر مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند . گفت ای یاران زمان آن رسیدکان سر مکتوم او گردد پدید جمله برخیزید تا بیرون رویمتا بر آن سر نهان واقف شویم در فلان صحرا درختی هست زفتشاخهااش انبه و بسیار و چفت سخت راسخ خیمهگاه و میخ اوبوی خون میآیدم از بیخ او خون شدست اندر بن آن خوش درختخواجه راکشتست این منحوسبخت تا کنون حلم خدا پوشید آنآخر از ناشکری آن قلتبان که عیال خواجه را روزی ندیدنه بنوروز و نه موسمهای عید بینوایان را به یک لقمه نجستیاد ناورد او ز حقهای نخست تا کنون از بهر یک گاو این لعینمیزند فرزند او را در زمین او بخود برداشت پرده از گناهورنه میپوشید جرمش را اله کافر و فاسق درین دور گزندپرده خود را بخود بر میدرند ظلم مستورست در اسرار جانمینهد ظالم بپیش مردمان که ببینیدم که دارم شاخهاگاو دوزخ را ببینید از ملا مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام . سجده کرد و گفت کای دانای سوزدر دل داود انداز آن فروز در دلش نه آنچ تو اندر دلماندر افکندی براز ای مفضلم این بگفت و گریه در شد های هایتا دل داود بیرون شد ز جای گفت هین امروز ای خواهان گاومهلتم ده وین دعاوی را مکاو تا روم من سوی خلوت در نمازپرسم این احوال از دانای راز خوی دارم در نماز این التفاتمعنی قرة عینی فی الصلوة روزن جانم گشادست از صفامیرسد بی واسطه نامهٔ خدا نامه و باران و نور از روزنممیفتد در خانهام از معدنم دوزخست آن خانه کان بی روزنستاصل دین ای بنده روزن کردنست تیشهٔ هر بیشهای کم زن بیاتیشه زن در کندن روزن هلا یا نمیدانی که نور آفتابعکس خورشید برونست از حجاب نور این دانی که حیوان دید همپس چه کرمنا بود بر آدمم من چو خورشیدم درون نور غرقمیندانم کرد خویش از نور فرق رفتنم سوی نماز و آن خلابهر تعلیمست ره مر خلق را کژ نهم تا راست گردد این جهانحرب خدعه این بود ای پهلوان نیست دستوری و گر نه ریختیگرد از دریای راز انگیختی همچنین داود میگفت این نسقخواست گشتن عقل خلقان محترق پس گریبانش کشید از پس یکیکه ندارم در یکییاش شکی با خود آمد گفت را کوتاه کردلب ببست و عزم خلوتگاه کرد مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت از هیبت محاسبه حق از انبیا استعانت و شفاعت خواستن . انبیا گویند روز چاره رفتچاره آنجا بود و دستافزار زفت مرغ بیهنگامی ای بدبخت روترک ما گو خون ما اندر مشو رو بگرداند به سوی دست چپدر تبار و خویش گویندش که خپ هین جواب خویش گو با کردگارما کییم ای خواجه دست از ما بدار نه ازین سو نه از آن سو چاره شدجان آن بیچارهدل صد پاره شد از همه نومید شد مسکین کیاپس برآرد هر دو دست اندر دعا کز همه نومید گشتم ای خدااول و آخر توی و منتها در نماز این خوش اشارتها ببینتا بدانی کین بخواهد شد یقین بچه بیرون آر از بیضه نمازسر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
اقتدا کردن قوم از پس دقوقی . پیش در شد آن دقوقی در نمازقوم همچون اطلس آمد او طراز اقتدا کردند آن شاهان قطاردر پی آن مقتدای نامدار چونک با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدند معنی تکبیر اینست ای امامکای خدا پیش تو ما قربان شدیم وقت ذبح الله اکبر میکنیهمچنین در ذبح نفس کشتنی تن چو اسمعیل و جان همچون خلیلکرد جان تکبیر بر جسم نبیل گشت کشته تن ز شهوتها و آزشد به بسم الله بسمل در نماز چون قیامت پیش حق صفها زدهدر حساب و در مناجات آمده ایستاده پیش یزدان اشکریزبر مثال راستخیز رستخیز حق همیگوید چه آوردی مرااندرین مهلت که دادم من ترا عمر خود را در چه پایان بردهایقوت و قوت در چه فانی کردهای گوهر دیده کجا فرسودهایپنج حس را در کجا پالودهای چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرشخرج کردی چه خریدی تو ز فرش دست و پا دادمت چون بیل و کلندمن ببخشیدم ز خود آن کی شدند همچنین پیغامهای دردگینصد هزاران آید از حضرت چنین در قیام این کفتها دارد رجوعوز خجالت شد دوتا او در رکوع قوت استادن از خجلت نمانددر رکوع از شرم تسبیحی بخواند باز فرمان میرسد بردار سراز رکوع و پاسخ حق بر شمر سر بر آرد از رکوع آن شرمسارباز اندر رو فتد آن خامکار باز فرمان آیدش بردار سراز سجود و وا ده از کرده خبر سر بر آرد او دگر ره شرمساراندر افتد باز در رو همچو مار باز گوید سر بر آر و باز گوکه بخواهم جست از تو مو بمو قوت پا , ...ادامه مطلب
پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم . در تحیات و سلام الصالحینمدح جملهٔ انبیا آمد عجین مدحها شد جملگی آمیختهکوزهها در یک لگن در ریخته زانک خود ممدوح جز یک بیش نیستکیشها زین روی جز یک کیش نیست دان که هر مدحی بنور حق رودبر صور و اشخاص عاریت بود مدحها جز مستحق را کی کنندلیک بر پنداشت گمره میشوند همچو نوری تافته بر حایطیحایط آن انوار را چون رابطی لاجرم چون سایه سوی اصل راندضال مه گم کرد و ز استایش بماند یا ز چاهی عکس ماهی وا نمودسر بچه در کرد و آن را میستود در حقیقت مادح ماهست اوگرچه جهل او بعکسش کرد رو مدح او مهراست نه آن عکس راکفر شد آن چون غلط شد ماجرا کز شقاوت گشت گمره آن دلیرمه به بالا بود و او پنداشت زیر زین بتان خلقان پریشان میشوندشهوت رانده پشیمان میشوند زآنک شهوت با خیالی رانده استوز حقیقت دورتر وا مانده است با خیالی میل تو چون پر بودتا بدان پر بر حقیقت بر شود چون براندی شهوتی پرت بریختلنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت پر نگه دار و چنین شهوت مرانتا پر میلت برد سوی جنان خلق پندارند عشرت میکنندبر خیالی پر خود بر میکنند وامدار شرح این نکته شدممهلتم ده معسرم زان تن زدم مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب
هفت مرد شدن آن هفت درخت . بعد دیری گشت آنها هفت مردجمله در قعده پی یزدان فرد چشم میمالم که آن هفت ارسلانتا کیانند و چه دارند از جهان چون به نزدیکی رسیدم من ز راهکردم ایشان را سلام از انتباه قوم گفتندم جواب آن سلامای دقوقی مفخر و تاج کرام گفتم آخر چون مرا بشناختندپیش ازین بر من نظر ننداختند از ضمیر من بدانستند زودیکدگر را بنگریدند از فرود پاسخم دادند خندان کای عزیزاین بپوشیدست اکنون بر تو نیز بر دلی کو در تحیر با خداستکی شود پوشیده راز چپ و راست گفتم ار سوی حقایق بشکفندچون ز اسم حرف رسمی واقفند گفت اگر اسمی شود غیب از ولیآن ز استغراق دان نه از جاهلی بعد از آن گفتند ما را آرزوستاقتدا کردن به تو ای پاک دوست گفتم آری لیک یک ساعت که منمشکلاتی دارم از دور زمن تا شود آن حل به صحبتهای پاککه به صحبت روید انگوری ز خاک دانهٔ پرمغز با خاک دژمخلوتی و صحبتی کرد از کرم خویشتن در خاک کلی محو کردتا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد از پس آن محو قبض او نماندپرگشاد و بسط شد مرکب براند پیش اصل خویش چون بیخویش شدرفت صورت جلوهٔ معنیش شد سر چنین کردند هین فرمان تراستتف دل از سر چنین کردن بخاست ساعتی با آن گروه مجتبیچون مراقب گشتم و از خود جدا هم در آن ساعت ز ساعت رست جانزانک ساعت پیر گرداند جوان جمله تلوینها ز ساعت خاستسترست از تلوین که از ساعت برست چون ز ساعت ساعتی بیرون شویچون نماند محرم ب, ...ادامه مطلب
باز شدن آن شمعها هفت درخت . باز هر یک مرد شد شکل درختچشمم از سبزی ایشان نیکبخت زانبهی برگ پیدا نیست شاخبرگ هم گم گشته از میوهٔ فراخ هر درختی شاخ بر سدره زدهسدره چه بود از خلا بیرون شده بیخ هر یک رفته در قعر زمینزیرتر از گاو و ماهی بد یقین بیخشان از شاخ خندانرویترعقل از آن اشکالشان زیر و زبر میوهای که بر شکافیدی ز زورهمچو آب از میوه جستی برق نور مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی , ...ادامه مطلب